در وصف یار
07 دی 1395 توسط فاطمه کمالی
درد کم نیست که با گریه به پایان برسد
وای از آن لحظه که دریاچه به طوفان برسد !
جمعه ای دیگر از اندوه زمین رد شده است
درد ما در همه آفاق زبانزد شده است
پس کجایید ؟! جهان معجزه گر می خواهد
آسمان بی کس و تنهاست , پدر می خواهد
شاخه ای یاس به پروانه امانت بدهید
قدر یک گریه به ما شانه امانت بدهید
ما از آن طایفه هستیم که حاشا شده است
دلمان کورترین نقطه ی دنیا شده است
روز و شب مرتع شیطان زده را بیل زدیم
بوسه بر دست برادرکُش قابیل زدیم !
سروها را همه , تا شاخه ی آخر کُشتیم
با تفنگی که پدر داشت , برادر کُشتیم
هر چقدر اشک بریزیم از این درد کم است
شانه داریم , ولی مختص تابوتِ هم است !!!